به نام خدایی که...
به نام خدایی که...
نگاه مهربانش را از همان روز ازل بدرقه راهم کرد..و لبخندش کافیست برای تاب آوردن تمام پائیزها...
همیشه نفس هایم تنگ اند....تنگ خدایی که....همین نزدیکی هاست....
از خودم چیز زیادی نمیدانم شاید فقط همین سه نقطه ها...
که بار بغض هایم را به دوش میکشند و خوب میشناسند مرا...
زمانی که خدا همسایه ام بود......
[ جمعه 91/8/19 ] [ 6:16 عصر ] [ ♥ღفاطمه♥ღ ]
نظر